چیزهایی درهم

ساخت وبلاگ

کامنت نوشتند کتاب هفتصد نکته برای موفق شدن را بخرید. نه تنها با هفتصد نکته که با هشتصد و نهصد و حتی پنج هزار نکته نمی‌توان نسخه برای موفق شدن پیچید. شما اگر موفق بودید که برای تبلیغ کتابتان این‌همه خودتان را به اب و اتش نمی‌زدید.

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 118 تاريخ : شنبه 30 مهر 1401 ساعت: 10:24

اینجا نشستم قهوه بخوریم برگردم خونه. یه جوراییه. جدایی و خداحافظی خوب نیست. دل ادم می‌گیره‌‌. و یهو یادم میاد که به هیچی و هیچکی وصل نیستم. یادم میاد تنهام. تنهام. تنهام.

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 104 تاريخ : شنبه 30 مهر 1401 ساعت: 10:24

گفتم دوستت دارم. زود برگرد. خندید. صدای خنده‌اش در سرم پیچید. راستش یاد ان شب و روز لعنتی اول سال افتادم. نمی‌دانم تحمل رفتن و برای همیشه رفتن پ را دارم یا نه. حس می‌کردم این غم‌ سنگین است. حس می‌کردم چقدر فضای خیابان‌ها خفه‌کننده می‌شود وقتی آدم کسی را از دست می‌دهد .

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 121 تاريخ : شنبه 30 مهر 1401 ساعت: 10:24

دوست دارم خیلی کامل زبان یاد بگیرم. برای درس خواندن از ایران بروم. برای خودم اشپزخانه‌ی جذابی بسازم و اشپزی را جدی و حرفه‌ای دنبال کنم. می‌خواهم در یوگا و نوشتن حرفه‌ای شوم. خودم را دوست دارم. به هرحال ادم با امید زنده است. اسم ستاره را به امید تغییر بدهم ناراحت نمی‌شوید؟ همین حالا حس کردم این زیباترین کلمه است، زیباترین نام.

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 117 تاريخ : سه شنبه 26 مهر 1401 ساعت: 18:50

مدت‌ها درگیر این بودم که «چی هستم».. برای معرفی خودم. برای وقت مهمانی و دیدن ادم‌ها برای اولین‌بار. هیچ‌کاره بودن مشخصه‌ام بود. خیلی وقت‌ها معذب می‌شدم. حالا به پ گفتم اِ صبح در معرفی من گفته... پ گفت تو که ... نیستی. دستاورد بزرگ اینکه دیگر خیلی به این هم فکر نمی‌کنم. هیچ‌کاره بودن هم حال و هوای خودش را دارد. به چشم نیامدن، معمولی بودن، نخبه نبودن همه‌ی این‌ها خیلی هم خوب است. کار واقعی آنقدرها دیده شدنی نیست. خودم و دست‌هایم را دوست دارم. خودم و تمام لحظه‌های اضطراب در جاده‌ها وقتِ رفتن‌ها و برگشتن‌ها، وقت ِدل‌بستن‌ها و دل‌شکستن‌ها. فردا روز نطافت خانه است. سلام به شنبه‌ای که خیلی روشن و مهربان است. می‌خواهم داستان تازه‌ای بنویسم. چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 100 تاريخ : سه شنبه 26 مهر 1401 ساعت: 18:50

پنجره را محکم بستم. حوصله صدای مهمانی همسایه را نداشتم‌ دخترها و پسرها از سرزمین دیگری امدند. از سرزمینی آزاد که در آن دختران می‌توانند با صدای بلند بخندند. سرزمینی که در آن یکی مثل من لازم نیست مرتب فتیله‌ی صدایش را پایین بکشد. گاهی به‌صورت عجیبی دلم می‌خواهد بمیرم. چیز تازه‌ای پیدا نمی‌کنم. هیچ چیز تازه‌ای. همه‌ی شورها و دلگرمی‌ها در قلبم خاکستر می‌شوند‌. هیچ امیدی پیدا نمی‌کنم. از هر لحظه‌ای بیزار می‌شوم. صدای فن حمام می‌آید و صدای سکوت شب. دلم کمی مهربانی می‌خواهد و بی‌خیالی. بی‌خیال عالم و ادم بودن. نگران هیچ چیز نبودن. فردا روز بهتری است؟ نمی‌دانم. چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 110 تاريخ : پنجشنبه 14 مهر 1401 ساعت: 22:49

پ فقط صدایم را شنید. بی‌فایده است. نمی‌فهمد. بی‌خود خودم را درگیر کردم‌. باید راه خودم را بروم. پاییز دلگیر است. تنهایی دلگیر است. نزدیک به ده پانزده کتاب نخوانده در قفسه هست. نزدیک به ده داستان نیمه‌تمام. از فردا به خانه برمی‌گردم و کار خودم را می‌کنم. زندگی خودم‌. آزادی خودم‌. شاید هفته بعد به همدان یا اصفهان بروم. زندگی ادامه دارد. قسمتی از زندگی من هم این‌شکلی گذشت.صبح به دفتر استاد رفتم که داستانی بخوانم حرف بی‌خود زدیم. داستان نخواندم. بی‌روسری قسمتی از مسیر را امدم. سبزی خوردن و اسفناج خریدم. با دستفروش سرچهارراه حرف زدم. هفته بعد روزهای بهتری دارد. به خانه امدم. چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 103 تاريخ : پنجشنبه 14 مهر 1401 ساعت: 22:49

لعنتی چه صدای جذابی داری. چقدر قشنگ و شفاف می‌خندی. امروز بالاخره اسمت را دیدم. می‌شد که هیچ عنوانی نداشته باشم _مگر حالا دارم؟_ و فقط زنی باشم که مردی تمام قد پای من بماند. و نخواهد رابطه‌اش با من خدشه‌دار شود. و رابطه‌مان برایش تفریح و سرگرمی نباشد. زندگی باشد. گیرم سرد. گیرم سرد. گیرم سرد.از یک‌جایی به بعد دلت تعلق خاطری عمیق‌تر می‌خواهد. باهم بودن عمیق‌تر. دوست داشتنی واقعی‌تر. بله دوره‌ی این مدل فکرها و رابطه‌ها گذشته. می‌دانم. دیگر هیچ چیز برای تکیه کردن وجود ندارد. ادم اینجا تنهاست. چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 114 تاريخ : پنجشنبه 14 مهر 1401 ساعت: 22:49

دیشب کباب تابه‌ای درست کردم. فکر کردم بعد از کار با پ ناهار می‌خورم. پ تنهایی کباب تابه‌ای را خورد. به کسی فکر نکن، نگران کسی نباش، فقط از خودت مراقبت کن.

کمی روی ترجمه کار کردم و هفتصد هشتصد کلمه نوشتم. راستش خسته‌ام. احتیاج به خواب و استراحت دارم‌.

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 102 تاريخ : سه شنبه 12 مهر 1401 ساعت: 14:58

مرد نصف و نیمه به درد نمی‌خورد. رابطه‌ی نصف و نیمه به درد نمی‌خورد. هیچ رابطه‌ای به درد نمی‌خورد‌. به دخترهای افغانِ کشته شده فکر می‌کنم. به دخترهای نوجوان و جوانِ کشته شده. چه زندگی سختی. راستش خسته‌ام. امروز به راننده تاکسی همین را گفتم. راننده جوان بود گفتم کدام روز عادی را در زندگی‌مان داشتیم؟ زندگی‌مان کی چیزی جز دلواپسی و خستگی و کارِ بی‌حاصل بود؟ عصر خوابیدم با صدای بوق‌های ممتد ِاعتراض بیدار شدم. ما حتی نتوانستیم در چند سال گذشته خانه‌ای اجاره‌ای داشته باشیم. این غصه برایم بزرگ است. هجده سالی در خانه‌ی قدیمی مادربزرگ گذاشت، بعد سال‌هایی در آن خانه‌ی دورافتاده‌ی سرشار از بدبختی، بی‌هیچ امکانی برای زندگی _ از همین گاز و راه اسفالت معمولی حرف می‌زنم_ خانه‌ای یک‌خوابه با پدری همیشه بیمار. خانه‌ای همیشه متشنج. دو سالی در آن خانه‌ی بزرگتر اجاره‌ای، خانه‌ی بسیار دلگیر ِاجاره‌ای، شاید دو سال در خانه‌ای تمیزتر و قشنگ‌تر، خانه‌ای شبیه «خانه»، بعد آن خانه‌ی زباله‌ی اجاره‌ای و چهار سال گذشته هم که... می‌شد خانه‌ی کوچکی داشته باشیم. می‌شد به این چیزها فکر نکنم. می‌شد این‌همه اسیر گذشته و کودکی نباشم. رد پای همه‌ی آن روزها را در همین رابطه با پ می‌بینم. ردپاهایی عجیب و عمیق. ردپاهایی که نمی‌دانم تا کی با من می‌مانند و کی دست از سرم برمی‌دارند. آدم‌ها مثل برگ از درخت می‌افتند و زیر پا له می‌شوند وقت این حرف‌ها نیست. چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 112 تاريخ : سه شنبه 12 مهر 1401 ساعت: 14:58

دیشب فیلم‌ها و خبرها را دیدم. خوابم نمی‌برد. دلشوره دست‌بردار نبود. همین حالا هم سردرد عصبی دارم. خانم می‌فرمایند زن، زندگی، آزادی جنسیت‌زده و ضد زن است. برای بودنِ همه‌ی متخصص‌نماهای قلابی. با فوق لیسانس قلابی و خواندن چند کتاب نصف و نیمه نمی‌شود سیمون دوبوار و سوزان سانتاگ شد. انقدر خشم دارم که می‌توانم تو یکی را با دست‌های خودم خفه کنم.

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 104 تاريخ : سه شنبه 12 مهر 1401 ساعت: 14:58

برای خودم. و همه‌ی محدودیت‌هایی که باعث شد تا بیست و دو سالگی چادر اجباری روی سرم باشد. برای بیست و چندسالی که نتوانستم حتی بدون چادر از خانه بیرون بروم. برای رویای چادری نبودن. برای طرد شدن به‌خاطر کنار گذاشتن چادر و فکرهای محدودکننده. برای مبارزه‌ی هر روزه به‌خاطر استقلال. برای تفکر خانواده‌ی مادری که دختر داشتن را خوب نمی‌دانست.

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 110 تاريخ : شنبه 9 مهر 1401 ساعت: 18:39

ناخن‌هایم را کوتاه کردم. لاک دو رنگ زدم. ابی تیره و ابی روشن. از حجاب بنویسم و صدای اعتراض این روزها؟ از نوجوان‌ها و جوان‌ها؟ راستش ما دهه‌شصتی‌ها جرات حرف زدن هم نداریم. ما را برای وادادن و پذیرفتن ساخته‌اند. البته که چاره‌ای هم نبود. لابد تاثیر مدرسه و خانواده به‌طور همزمان بود.تعدادی مقاله خواندم. پ که سفر برود سعی می‌‌کنم رساله را تمام کنم. از صبح سیب، هلو و موز خوردم. با قهوه و شکلات. زندگی سفری بود که سعی کردم به جاهای خوب برسد. سعی کردم از پنجره، خوب به جاده‌ها و درخت‌ها و ابرها و اسمان نگاه کنم. راستش خودم را بیشتر از همیشه دوست دارم. پ را دوست دارم. چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 106 تاريخ : پنجشنبه 7 مهر 1401 ساعت: 12:24

مثل هر روز از جلوی نیروهای گارد رد شدم. و هزار فکر کردم. پ بعد از ایمپلنت سرحال نیست. کلافه شدم‌. سوپ کلم بروکلی درست کردم‌. سه‌شنبه امدم پیش مامان. مامان خسته و پیر گوشه‌ای نشسته بافتنی می‌بافد. دیروز با خواهرها بیرون رفتم. شب اضطراب چاقی خواهر کوچکتر را داشتم‌. کلی درباره چاقی خواندم. صبح حرف زدیم. گفتم نگرانم. گفتم از کلینیک چاقی نزدیک خانه برایش وقت می‌گیرم. گفتم کارش را ادامه بدهد. دوباره گفتم نگرانم. املت خوردیم. خانه را جارو زدم. حالا نشستم زیر هوای کولر و این سطرها را می‌نویسم‌. ناهار ماکارونی داریم. به رابطه‌ی قلابی‌ام با پ فکر می‌کنم. نمی‌فهمم قلابی کلمه‌ی خوبی است یا نه. اما رابطه یک‌طرفه‌ای شده‌. پ حواسش به من نیست. پ نمی‌تواند کارهای مورد علاقه من را بکند. ما باهم بیرون نمی‌رویم‌. کافه، پیاده‌روی و سفر. هر کس برای خودش زندگی می‌کند و من بیشتر روزها برای او غذا درست می‌کنم. این شد رابطه؟ خسته‌ام. دلم سفر و باهم بودنی واقعی می‌خواهد. بی‌خیالی و خوشحالی. شاید این روزها وقت حرف زدن از این چیزها نیست. حال همه خراب است. چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 105 تاريخ : پنجشنبه 7 مهر 1401 ساعت: 12:24

شاید باید پ را درک کنم، راه خودم را بکشم بروم. زندگی خودم.

هر ادمی باید دلخوشی‌های خودش را پیدا کند. دلخوشی‌های عمیق و محکم خودش. دلخوشی‌های شخصی خودش. الان وقت نوشتن این حرف‌هاست؟ می‌دانم که نیست و آشوبِ این روزها نشسته در عمق وجودم. بعد از مدت‌ها خوشی مضطربم، نگرانم و غم دارم.

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 98 تاريخ : دوشنبه 4 مهر 1401 ساعت: 2:35